کوه نوردی فنی

به شانه ام زدی تا تنهاییم بتکانی.... به چه دل خوش کرده ای؟ به تکاندن برف از روی شانه های ادم برفی؟!!

کوه نوردی فنی

به شانه ام زدی تا تنهاییم بتکانی.... به چه دل خوش کرده ای؟ به تکاندن برف از روی شانه های ادم برفی؟!!

نانگاپاربات(تاریخچه صعود ها)1

نانگاپاربات(تاریخچه صعود ها)1
 
تاریخچه صعودها
جمع اوری و تهیه : نیما ابوکاظمی

نخستین صعود در سال 1953 توسط " هرمان بوول " از طریق شمال و یخچال " راخیوت " و تیغه شرقی انجام شد . هرمان بول
" بوول " در قالب تیم بزرگ " آلمان – اتریش " در این برنامه شرکت داشت . سرپرستی این برنامه توسط دکتر کارل هرلیخ کوفر انجام شد .
( گرچه رهبری تیم در نهایت در به Peter Aschenbrenner واگذار شد ) .
در این برنامه شرپاهای نپالی به برنامه نرسیدند و کمبود باربر ارتفاع بالا شدیدا وجود داشت معضلی که تلاش آنان را تحت تاثیر قرار داد . هوای بد ٬ بیماری ارتفاع و اعتصاب باربرها فشار بسیاری بر روی کوهنوردان وارد آورد تا جائیکه بسیاری از ایشان کار را ناتمام گذاشته و به کمپ اصلی بازگشتند .
وقتی که 4 نفر کوهنورد باقیمانده از تیم یعنی Otto Kemter ٬ Walter Frauenberger ٬ Hans Ertl و Hermann buhl آخرین تلاش به سمت قله را از کمپ سوم در ارتفاع 6709 متر به همراه کمترین تعداد باربر ارتفاع شروع کردند ٬ دائما از کمپ اصلی پیام توقف فعالیت و بازگشت فوری به آنها می رسید اما آنها با سرسختی این دستورات را رد کردند . زیر کمپ 4 ( 7334 متر ) از میان ایشان تنها Kemter و Buhl توان ادامه مسیر به سمت کمپ 5 ( 7547 متر ) را داشتند . کمپ 5 به درستی برپا نشده بود و تنها چادری کوچک در آنجا وجود داشت .
روز حرکت به سمت قله " Kemter " نتوانست در زمان تعیین شده از خواب بیدار شود و " بوول " در ساعت 2:30 بامداد و بتنهائی از کمپ 5 راهی قله شد. یک ساعت بعد بود که سرانجام " Kemter " توانست از خواب برخیزد ٬ اما نتوانست به " بوول " برسد و خیلی زود بازگشت و " بوول " را برای صعود انفرادی تنها گذاشت .
" بوول " در ساعت 19:30 و بدون استفاده از اکسیژن کمکی به قله رسید . زمانیکه خورشید در حال غروب کردن بود . او با 17 ساعت تلاش ٬ روز آخر را با موفقیت به پایان رساند . پیش از غروب خورشید تنها توانست مسافت کوتاهی را فرود آید و بعلت برخورد با تاریکی و شب مجبور شد در ارتفاع 7900متری بیواک کرده و تا طلوع خورشید روز بعد منتظر بماند . شگفت آور بود که از این شب جان سالم به در برد .
این نقطه تا به امروز بعنوان مرتفع ترین نقطه بیواک در تاریخ کوهنوردی جهان شناخته شده است .
صبح روز بعد ٬ پس از گذشت 41 ساعت ازآغاز حرکت فرسایشی خود ( از کمپ 3 ) ٬ در حالیکه انگشتان پایش دچار یخ زدگی شده و از نظر ذهنی هم مشکلاتی برای او پیش آمده و بقول معرف در عالم هپروت سیر می کرد ! خود را به کمپ 5 رسانید .
3 روز بعد به کمپ اصلی رسید ٬ زمانیکه بسیاری از اعضاء تیم وسائل خود را جمع و کمپ اصلی را ترک کرده بودند .
....... تنها یکبار دیگر و در سال 1971 ٬ کوهنوردان جمهوری چک مسیر طی شده توسط " هرمن بوول " را پیمودند . آنها در کمپ 4 در مسیر قله " راخیوت " گرفتار شدند و سه هفته طول کشید تا اعضاء این تیم توانستند کمپ 5 و 6 را برپا نمایند . از کمپ 6 برروی " Silbersattel " دو نفر از اعضا تیم توانستند به قله اصلی دست پیدا نمایند ٬ حال آنکه سایر نفرات تیم تنها توانستند به قله جنوب شرقی با ارتفاع 7600 متر در بالای " Silbersattel " برسند .



نخستین صعود جبهه " روپال " حماسه آفرینی بر روی یال جنوبی " روپال " نیز به اندازه نخستین صعود توسط " هرمان بوول " ازمسیر جبهه شمالی ٬ شایان توجه است . برادران مسنر " رینهولد و گانتر " توانستند از کمپ 5 به ارتفاع 7200 متر ٬ و از یال جنوب - جنوب شرق این جبهه خود را به قله برسانند . این دو برادر کوهنورد ساعت 3 بامداد کمپ 5 در ترک گفته و حوالی ساعت 5 بعدازظهر به قله رسیدند . در پس موفقیت در صعود قله ٬ در ارتفاع 7900 متری بیواک کردند . وضعیت " گونتر " به سرعت رو به وخامت رفت و شرایط وی بقدری حاد شد که خطر بازگشت از مسیر " Couloir " را در حالیکه هیچ طناب ثابتی در آنجا نبود ٬ به جان خرید . آن دو تصمیم به بازگشت از جبهه " دیامیر " گرفتند و تا زمان تاریکی شب خود را به ارتفاع 6250 متری رساندند . روز بعد و در ادامه بازگشت ٬ " رینهولد " پیشاپیش مسیر را طی می کرد ٬ بعد از مدتی توقف کرد و به انتظار بردارش ماند و سپس به عقب بازگشت تا وی را بیابد اما تنها خطی از ریزش بهمن را دید و بس . " گونتر" برای همیشه در دامنه های نانگاپاربات دفن شده بود . " رینهولد " بعد از تلاشی مایوسانه برای یافتن " گونتر" ٬ فرود خود را از مسیر دره " دیامیر " ادامه داد . گزارش " رینهولد مسنر " از این واقعه مورد بحث و جدل عده ای قرار گرفت و سایه ای از شک را بر روی انجام این کار بزرگ توسط آنان انداخت .
در سال 2005 ٬ بقایای جسد " گونتر " بر روی چبهه " دیامیر " یافت شد و داستان موفقیت ایشان را در صعود قله و تراورس آن را اثبات کرد .





ستون مرکزی
در سال 2005 " استیو هاوس " و " وینس اندرسن " توانستند یکی از بزرگترین صعود های تاریخ کوهنوردی هیمالیا را رقم بزنند . آنان در طی برنامه خود برای نخستین بار از مسیر تیغه مرکزی ٬ جبهه " روپال " و به روش آلپی صعود خود را تکمیل کردند . آنها صعود خود را در 5 روز به انجام رسانیده و با صرف 2 روز دیگر از مسیر " مسنر " پائین آمدند .
( مسیر در درجه بندی آمریکا معادل V2 / 5.9 / M5 / XWI4 برآوردشد . )
این برنامه ٬ سومین تلاش " استیو هاوس " بر روی نانگاپاربات محسوب می شد . نخستین تلاش او در سال 1990 صورت پذیرفت ٬ زمانیکه او تنها 19 سال داشت و یکی از اعضاء تیم 19 نفره اسلوانیائی بود که با موفقیت مسیر " Schell " را صعود کرد . اما " هاوس " نتوانست بیش از 6400 متر صعود نماید . تلاش دوم او به همراه " Bruce Miler " در سال 2004 به انجام رسید . آنها در تلاشی جسورانه در مسیر رخ جنوب شرق پیش روی کرده خود را تا ارتفاع 7550 متر رساندند . در آنجا " هاوس " دچار بیماری ارتفاع شد و از ادامه مسیر بازماند .
در سال 2005 " هاوس " ابتدا مسیر سال 2004 را هدف تلاش خود قرار داد ٬ اما بعدا تصمیم گرفت مسیر مستقیم تر تیغه مرکزی را دنبال نماید .

دیدگاه های کریس وارنر در برنامه نانگاپاربات 2008

دوشنبه 28 جولای 2008 (7 مردادماه 1387)

{ منبع : www.SharedSummits.com }

 

خبر مرگ اولین نفر را وقتی در حال پختن کیک تولدم بودیم شنیدیم. و نفر دوم هم زمانیکه من شمع های کیکم را فوت می کردم در حال مرگ بود. این چهارمین جشن تولد من در پاکستان بود و مثل بقیه بیشتر دردناک بود تا خوشایند.

کارل اونترکریشر از اعضای تیم ایتالیایی، کوهنورد بزرگی بود. او اورست و کی تو را صعود کرده بود، مسیری جدید را بر روی گاشرپروم 2 گشایش کرده بود، و در نهایت یک سقوط مرگبار درون یکی از شکافهای برفی نانگا پاربات در جبهه رایخوت داشت. هم تیمی هایش تمام شب را تلاش کردند تا به او برسند، یک شکاف 20 متری را پایین رفتند، جایی که سرما و صدماتی که بدنش دیده بود آخرین نفسهای او را گرفتند.

یک تماس تلفنی از ایتالیا، ارتباط های ساعت به ساعتی را که از ایران می شد را قطع کرد، و این خبر را داد. هم تیمی های کارل نمی توانستند مسیری را که صعود کرده بودند برگردند و مجبور بودند از جبهه ای که ما در آن قرار داشتیم فرود بیایند. آیا ما به آنها کمکی می توانستیم بکنیم؟

در کمپهای بالا، دوستان ایرانیمان در تلاشی سخت برای زنده ماندن بودند. صعود آنها به قله سخت تر و طولانی تر و طاقت فرساتر از آنچه تصور می شد بود. با وجود اینکه نیمه شب گذشته کمپ 4 را برای صعود قله ترک کرده بودند تا ساعت 4 بعد از ظهر به قله نرسیده بودند. و آخرین نفر تیم هم ساعت 6:30 بعداز ظهر به قله رسید.

زیر قله، یک کوهنورد تنهای ایرانی، سامان نعمتی، در تلاشی بی اثر برای صعود به قله بود. قبل تر، در هنگام روز، او توافق کرده بود که به کمپ 4 برگردد، اما به دلایلی (احتمالا به دلیل هذیان و وهم ناشی از ادم مغزی) او ابتدا به سمت کمپ 4 برگشت، ولی دوباره برگشت و به صعود خود ادامه داد. جدا از اعضای تیمش و بدون داشتن بی سیم، او تنهاو سرگردان تنها جای پاهای هم تیمی هایش را دنبال می کرد ولی فقط کمی انحراف از مسیر داشت. (but lost none the less.)

حوالی 7 بعداز ظهر، زمانیکه کمتر از 2 ساعت از نور روز باقی بود، تیم ایران فرود از قله را آغاز کرد. از کمپ اصلی صعود آنها به نظر بی انتها می آمد. هیچ تماسی از کمپ اصلی پاسخ داده نمی شد. مشخص بود که این تیم خسته، توانایی برگشت به کمپ 4 را نخواهد داشت.

زمانیکه تاریکی بیشتر شد، نور هدلامپ ها تشخیص کوهنوردان را راحتر کرد. بدون آن نورها و بدون دوربین های دوچشمی قوی که در کمپ اصلی وجود داشت، تشخیص کوهنوردان از سنگها کاملا غیر ممکن بود. اما در کمپ اصلی همه جور بحث و نظر و شایعه در مورد سامان وجود داشت. و این سئوال که سامان کجاست همه جور جوابی داشت.

ساعت 9:30 شب آنا نور سامان را مجزا از نور هدلامپ سایر اعضای تیم دید. به دلایلی او از جای پای افراد تیم جدا شده بود و به سمت یک قسمت صخره ای تند در مسیر رفته بود. او بر روی شیبی قرار داشت که از دید دوستانش مخفی بود و او را به سمت کمپ 4 و حتی به سمت مسیر کمپ اصلی راهنمایی می کرد. نور هدلامپ وی کمی بعد از این زمان از حرکت ایستاد. ما الان یک نشانی از سامان آنجا داشتیم، که پیشگویی پیش آمدهای ناگواری را می کرد.

و یک طوفان در سرشب همانطور که پیش بینی شده بود، شروع شد. 5 کوهنورد ایرانی تلاششان را برای پیدا کردن محل چادرهایشان حوالی ساعت 1:30 متوقف کرده بود. آنها در یک محل جمع شده بود و منتظر طلوع خورشید بودند.

آنها در ارتفاع 7570 متری و بدون کیسه خواب یا چادری بودند. ما نگران یخ زدگی آنها بودیم و بدتر اینکه ضعیف ترینشان نتواند در مقابل سرما مقاومت کند و بعد نفری بعدی و بعدی.

در ساعت 5:30 صبح کمپ اصلی یک تماس رادیویی از آنها داشت. آنها چادرها را پیدا کرده بود. شب را زنده مانده بودند.

در طول صبح ما یک تماس کوتاه از آنها داشتیم. آنها تلاش می کردند تا با سلامت به کمپ 3 برگردند. اما با وجود ناراختی و خستگی زیاد، زمان حرکتشان از ساعت 11:30 صبح به 1 ظهر تبدیل شد و در نهایت ساعت 4:30 بعداز ظهر حرکت کردند. اما این بازگشت هم به مبارزه ای در تاریکی برای برگشت بو د و همینطور برپایی چادر ها در کمپ 3.

سامان از نظر همه مرده فرض شد. او دو شب را در ارتفاع بالای 7500 متر بدون چادر گذرانده بود. 24 ساعت اول صرف تلاش برای صعود به قله شده بود و 24 ساعت دوم هم صرف ماندن در برف ها. این منطقی بود که او مرده باشد. اما در ساعت 10:30 شب خدود 25 ساعت بعد از آخرین باری که نور او دیده شده بود، 46 ساعت بعد از اینکه او کمپ 4 را ترک کرده بود، یک نور هد لامپ سمت راست هرم قله دیده شد.

من وقتی آن نور را دیدم حیرت زده نگاهش می کردم. من ایوا را صدا کردم. از چادرهاتون بیرون بیایید. به من بگید که آیا درست می بینم و نور دوباره چشمک زد. هر طور که بود، بعد از 46 ساعت تلاش در دمای زیر صفر، با وزش بادهای سهمگین، سامان نعمتی، یک جوان ایرانی 27 ساله، بدون آب، بدون غذا، بدون هیچ تجربه ای در صعود کوههای بالای 8000 متر، توانسته بود که خودش را زنده نگه دارد. مغز وی بر اساس گزارشها دچار ادم شده بود. هیچ توضیحی برای اینکه او چطور توانسته بود زنده بماند وجود ندارد. و همینطور هیچ امید منطقی به اینکه او بتواند یک شب دیگر را هم زنده بماند وجود نداشت. حداقل بر اساس تجربه، هیچ امیدی وجود نداشت. برای آنها که راه بهتری را نمی شناختند سامان زنده بود و باید یک عملیات نجات آغاز می شد.

در ساعات اولیه فرود تیم ایرانی، کمپ اصلی ایرانی ها تماسی را با اعضای خانوادشان در ایران داشتند. زمانیکه نور هدلامپ سامان روز اول خاموش شده بود، به خانواده او اطلاع دادند که او مرده است. اما الان گزارش شده بود که او زنده است. خانواده اش تقاضای نجات وی را داشتند اما کسی که توانایی نجات وی را داشته باشد نزدیکتر از 3 یا 4 روز به او نبود. حتی اگر تیمی برای نجات او شکل می گرفت هم واضح بود که او نمی توانست تا زمانیکه تیم نجات به او می رسند زنده بماند. و این با این فرض است که کسی می توانست به او برسد. یک طوفان و کولاک بپیش بینی شده بود. هر عملیات نجاتی مستلزم قبول خطر پذیری بالایی بود. چند نفر؟ ما به 10 کوهنورد برای انتقال وی تا کمپ اصلی نیاز داشتیم. یک هلیکوپتر به ارتفاعی بالاتر از 6000 متر نمی توانست پرواز کند. با توجه به شیب مسیر اولین جای مناسب فرود در ارتفاعی حدود 5100 متری بود. اگر ما سامان را زنده می یافتیم مجبور بودیم که او را حدود 3000 متر به پایین منتقل کنیم. این کار به 10 کوهنورد و 4 روز وقت نیاز داشت.

من دعایش کردم، برای سامانی که در آن 40 دقیقه هدلامپش برای 5 بار روشن و خاموش شد و از او خداحافظی کردم. اما در ایران و در ذهن چند آشپز پاکستانی و همینطور یک جوان خسته ایرانی در کمپ اصلی این برداشت بود که سامان ما را به کمک می خواند. درک این امید کار راحتی است. اما برای من خطراتی که در پس یک عملیات نجات بود قابل پذیرش نبود.

من سعی کردم به اشتیاق آنها برای شروع عملیات نجات اعلام خطر بدهم، اما این منصرفشان کرد. موقع صبح شایعاتی از ایران به گوش می رسید که یک هلی کوپتر پاکستانی قرار است سامان را از ارتفاع 7500 متری بردارد. چنین هلی کوپتری در پاکستان وجود ندارد. اما کسی به این حرفها گوش نمی داد. سفارت ایران هم الان درگیر شده بود. در این حین 5 ایرانی دیگر برای زندگی شان در حال تلاش بودند. آنها بالاخره ساعت 2 بعداز ظهر کمپ 3 را برای فرود ترک کردند. وقتی به کمپ 2 رسیدند متوجه شدند که تمام تجهیزاتشان متلاشی شده و این یک شب حماسی دیگر برای آنها بود تا برای زنده ماندن تلاش کنند.

در این حین باربرهای ما هم سر رسیدند. کمپ ما جم شده بود و من با تاخیر به دنبال تیم حرکت کردم. یک معلم محلی ادعا کرده بود که سامان را دیده است که از جایی به روی برفهای پایین افتاده بود. من و سایرین هر چقدر تلاش کردیم نتوانسیتم در میان آن سنگها چیزی را تشخیص دهیم. اما این شایعات سبب شده بود تا اتش برپایی یک تیم نجات بیشتر شود.

باربرهای ارتفاع از اسکاردو تجهیز شده بودند. بوروس نورمند که همراه من کی تو را صعود کرد به عنوان مسئول تیم امداد انتخاب شده بود. صبح 20 ام جولای، زمانیکه تیم من به سمت پایین حرکت کرده بود، بوروس و تیمش در کمپ اصلی به زمین نشسته بودند. کوه دوباره با طوفان پوشیده شد. در کمپ اصلی باران و در ارتفاع برف می بارید هر گونه پروازی غیر ممکن بود.

من الان در خانه ام هستم. سامان آن بالا در نانگاپاربات آرمیده. کارل اونترکریشر نیز در اعماق شکافی یخی در سمت دیگر کوه آرمیده است. تیم ایران به سلامتی به کمپ اصلی برگشته است. در جبهه رایخوت هم تیمی های کارل 10 روز تمام برای رسیدن به کمپ اصلی تلاش می کنند.

من شاهد مرگ های زیادی بر روی قله های 8000 متری بودم ام، و این را فهمیده ام که شما تنها زمانیکه توانستید به خانه تان برگردید در این بازی برنده شده اید. هم کوهنوردان بزرگ و با تجربه و هم کوهنوردان بی تجربه به دفعات در این کوهها مرده اند. برای این کوهنوردان فریفته و اغوا شدن در برابر صعود به راحتی اتفاق می افتد. برای این کوهنوردان زمانیکه ما به راحتی خطرات صعود را تشخیص دادیم، فریفته شدن در برابر این صعود اتفاق افتاد. یک فریفتگی در برابر صعود این کوهها وجود دارد.  بر اساس آنچه در سایت کارل نوشته شده است وی به خوبی از خطراتی که در این صعود وی را تهدید می کرند آگاه بود اما باز با این حال اقدام به این صعود کرد.

چرا بازی صعود این کوههای 8000 متری اینقدر دلکش و فریبنده است؟ چرا کوهنوردان شایسته ای مثل کارل خود را در برابر این خطرات قرار می دهند. در سایت کارل تصویری از وی و همسرش و سه فرزندشان وجود دارد. برای بسیاری از ما لحظه های این چنین و نه حضور در نوک کوهها، ناب ترین و با شکوه ترین لحظه های موفقیت انسانی هستند.

بعد از صعود سال قبل ما به کی تو من به عیادت خانواده استفانو زاواکا رفتم. کسی که در مسیر برگشت از قله کشته شد. وقتی ما از آخرین صعود استفانو صحبت می کردیم، اشک از چشمان پدر و مادر وی جاری شد. همه ما هنوز ناراحت از مرگی هستیم که قابل جلوگیری بود. چند روز بعد من با مارک مازوچی دیدار کردم، که فیلم صعود استفانو را برای تلویزیون ایتالیا ساخت.

مارکو، تو از کوه نوردها چی یاد گرفتی؟

من یاد گرفتم که اونها بزرگترین خودخواهان (ego-tists) در بین ورزشکاران هستند. هیچ ورزشکار دیگری خانواده اش را برای پذیرش چنین خطرپذیری هایی ترک نمی کند.

وقتی من دانیل نادری، سرپرست صعود استافنو رو دیدم و از او پرسیدم که چرا استفانو در هنگام فرود تنها رها شد، او جواب کلیشه ای کوهنوردان را به من پس داد که در بالای 8000 متری هر کسی برای خودش است. هر وقت این جمله را می شنوم خونم به جوش می آید. تنها یک ورزشکار احمق خودخواه می تواند به چنین حرف غلطی به طور دایمی اتکا کند.

کوهها برای مرگهایی در آنها اتفاق افتاده مقصر نیستند. مرور حوادثی که در شمال آمریکا اتفاق افتاده است، خطای ناشی از انسان ها را عامل چهارم اصلی وقوع این حوادث قلمداد می کند. هوای خراب عامل پنجم است. کوهها ناکس و آدم کش نیستند این انسانها هستند که در کشتن خودشان مهارت دارند.

من نمی توانم از انگیزه های کارل و سامان صحبت کنم، اما می توانم به شکل عمومی در مورد انگیزه بیشتر کسانیکه قله های 8000 متری را صعود می کنند صحبت کنم. بسیاری از آنها خودشان را حضورشان در این بازی تعریف می کنند. (Too many of them define themselves by their participation in this game.)

جامعه کوهنوردی تقریبا روح خود با معمول کردن این ابزارهای سنجش بیرونی احمقانه از دست داده است. هفت قله بلند جهان را صعود کنید و بعد به ناگهان شما یک آدم مهم می شوید. اورست را صعود کنید یا یک کوهنورد افسانه ای شوید. 14 قله بالای 8000 متر را صعود کنید تا نام شما بر سر در بعضی از معابد کوهنوردی باشد.

30 درصد از کوهنوردانی که به ارتفاعات بالای 8000 متر صعود می کنند زندگی شان را برای رسیدن به این عدد 14 از دست می دهند. به ازای هر کسی که وارد این معبد شده است صدها نفر مرده اند. آنها اعضای خانواده شان را پشت سرشان جا گذاشته اند، زنان و شوهرانشان را، خواهر و برادرشان را، تمام آنهاییکه آنها را دوست داشته اند. به ازای تعداد کمی که به آن بالا رسیده اند تعداد زیادی بهای گزافی پرداخته اند.

ویلی اونسولد، کسی که در سال 1963 اورست را تراورس کرد، برنامه ای را یک برنامه صعود موفق می داند که در آن درسهایی را که از کوه یاد گرفته ایم برای برگشت به زندگی و خانه به کار ببندیم.ویلی درست گفته بود. اینکه این تلاشها نتواند به نحوه گذران زندگی ما سرو شکل مثبتی بدهد چقدر خوب است؟

برای من گفتن اینکه سامان و کارل خطرپذیری غیرضروری داشتند، ریاکارانه و متظاهرانه است. ایا من خودم را در معرض این خطرات قرار نمی دادم، آیا من زن و دختری در خانه نداشتم؟ آیا مثل ویلی من در کوهها نمی میرم؟ ایا اگر من این گونه خطرپذیری ها را می پذیرفتم، می توانستم به خانه برگردم؟

برنامه های کوهنوردی چیزهای زیادی دارند که به ما هدیه کنند. از رفافت و همراهی ما یاد می گیریم که همدیگر را دوست داشته باشیم. از تلاش ما استفامت را یاد می گیریم. از روزهای بد و مصیبت بار ما فروتنی را یاد می گیریم. از قله کوه ما اعتماد و اطمینان را یاد می گیریم. همه ما به برنامه های کوهنوردی نیاز داریم تا برای ماجراهای زندگی آماده شویم. اما ما نیاز داریم تا به خانه مان برگردیم تا با طمع واقعی موفقیت فردی روبرو شویم.

ما همه الان به خانه امان برگشته ایم، و این زمان گرانبها را با خانوادمان سپری می کنیم. ما امسال خیلی دیر در فصل صعود نانگا به آنجا رسیدیم. وقتی ما به کمپ اصلی رسیدیم بادهای موسمی سراسر کوه را در بر گرفته بودند. تقریبا هر روز بارش باران و برف را شاهد بودیم. ریزش سنگها و احتمال سقوط بهمن خطر زیادی که قابل پذیرش نبود برای ما فراهم کرده بود. من بارها در تیم هایی بوده ام که نتوانسته اند بر شدت خطرپذیرمیزان توافق کنند. در اینگونه مواقع ما همه ادراکمان را به اشتراک می گذاریم. هر چند که تصمیم به اتمام برنامه ناگوار است اما ما باید یاد بگیریم که با این ناکامی ها زندگی کنیم.

درباره k2 قله ارزوها!!

  «کی2_ K2»

 قله کی 2

نام کوه: کی2، چوگوری، گادوین آستین

 

ارتفاع: ۸۶۱۱ متر 

 

موقعیت جغرافیایی: ۳۵،۸۸ عرض شمالی _ ۷۶،۵۱ طول شرقی

 

محل قرار گیری: قراقروم، مابین پاکستان و چین

 

بهترین ماههای صعود: ژوئن، جولای، آگوست

 

اولین صعود: ۱۹۵۴ میلادی

 

نزدیکترین فرودگاه بین المللی: راولپندی پاکستان

 

کوه کی2 دومین کوه مرتفع دنیا و بی شک سرسختترین قله ۸۰۰۰ متری می باشد که هدف غایی بسیاری از کوهنوردان است.

 این هرم غول آسا، برجی است تنها واقع در منطقه قراقروم پاکستان و در راس یخچال بالترو قرار دارد. کی ۲، ۵۴۹ متر از بلندترین کوههای اطرافش رفیعتر است و این امر موجب شده از دوردستها بتوان این غول را مشاهده و خداوند را تحسین نمود. ارتفاع بلندکوه و قرار داشتن آن در عرض شمالی ۳۵ درجه موجب شده تا کی۲ دارای آب و هوایی متمایز از سایر کوههای قراقروم باشد از این رو قله ای است از سنگ پوشیده از یخ و برف با ۶ یال مخوف.

در ۱۸۵۶ برای نخستین بار تی جی مونتگومری که یک مساح بود این کوه را از فاصله حدود ۲۰۰ کیلومتری (احتمالا از هاراموش) مشاهده نمود. کوه در میان رشته ای از کوههای رفیع قرار داشت به همین دلیل نیز از هیچ منطقه مسطحی در هند و چین قابل مشاهده نبود(در آن زمان هنوز پاکستان بخشی از خاک هند بود). مونت گومری بدون داشتن اطلاعاتی دقیق از نام کوههای منطقه قلل رفیع آنرا به نامهای قراقروم ۱ تا ۷ نامگذاری کرد، و نام کی۱ تا کی ۷ را برآنها نهاد که برگرفته از حرف اول karakoram بود. اما بعدها تنها نام کی ۲ به عنوان تنها کوه مرتفعی که یک مساح آنرا نامگذاری کرده بود بر روی دومین قله رفیع جهان باقی ماند و سایر نامها تغییر کرد و نام چوگوری که نامی بود محلی و کوه کوهها معنا می داد بعدها به فراموشی سپرده شد. البته نام دیگر کوه گادوین آستین می باشد که به افتخار هنری هاورشام گادوین استین بر این کوه نهاده شده بود، اما هیچگاه رسمیت نیافت.

در ۱۸۹۲ مارتین گانوی کاشف انگلیسی گروهی از محققان کوه ها را تا بر روی یخچال بالترو رهبری نمود. آنها تا ابتدای محلی که امروزه به یخچال کنکوردیها معروف است بالا آمدند.

در ۱۹۰۲ برای نخستین بار اسکار اکنسین بر روی جبهه شمالی کوه تلاشی را صورت داد. وی از طریق یال شمال شرقی تا ارتفاع ۶۵۲۵ متری بالا رفت.

اما راه قابل صعود کوه یعنی مسیر جنوب شرقی در ۱۹۰۹ توسط توسط هیئتی ایتالیائی به سرپرستی لوئیجی آمودئو کشف گردید. از آن تیم دوک ابروزی تا ارتفاع ۶۲۵۰ متری یال جنوب شرقی صعود نمود. پس از این تلاش این مسیر بنام یال ابروزی شناخته شد. ویکتور سلا عکاس این تیم، عکسی از کوه انداخت که بی شک قدیمی ترین عکس کی۲ به شمار می رود که همچنان موجود است.

در ۱۹۳۸ تیمی آمریکایی به سرپرستی دکتر چارلز هوستون توانست تا ارتفاع ۷۹۲۵ متری کوه بالا رود.

یک سال بعد تیم دیگری از آمریکا به رهبری فریتز ویسنر رکورد ارتفاع جدیدی برپا کرد. آنها تا ۸۳۸۲ متری کوه از مسیر یال ابروزی بالا رفتند، که بعد از صعود نورتون تا ارتفاع ۸۵۷۰ متری جبهه شمالی اورست در سال ۱۹۲۴ بلندترین ارتفاع صعود شده توسط انسان بود.

در ۱۹۵۳ تیمی ۷ نفره به سرپرستی دکتر چارلز هوستون توانست تا ارتفاع ۷۵۰۰متری کوه بالا رود. اما خرابی هوا و وخامت حال گیکلی، یکی از اعضای جوان تیم که به ارتفاع زدگی شدید دچار شده بود موجب شد تا آنها راه بازگشت را پیش گیرند. هنگام بازگشت و پائین آوردن گیکلی، ۵ عضو تیم بدلیل شیب تند مسیر سقوط کردند، اما کارگاه مستحکمی که پت شوئینگ برپا نموده بود مانع از سقوط بیشتر آنها به اعماق دره های کی۲ گردید اما لحظاتی بعد بهمن گیلکی را با خود به اعماق دره ها برد تا تیم ناکام به پائین باز گردد.

سال ۱۹۵۴ کی۲ تلاش موفقی را از کوهنوردان ایتالیایی شاهد بود. آشیل کامپاگنونی و لینولاسیدلی دو کوهنوردی بودند که در ۳۱ جولای موفق شدند بعنوان نخستین انسانها گام بر فراز این کوه سرسخت بگذارند. آنها اعضای تیم بزرگ و مجهزی به سرپرستی آردیو دزیو بودند. تیمی با بیش از ۵۰۰ باربر محلی، ۱۱ کوهنورد و ۶ دانشمند. آنها برای صعود قله ۹ کمپ برپا کرد. یکی از کوهنوردان بر اثر ذات الریه جان خود را از دست داد. پس از این صعود چیزی که بیش از فتح قله جلب توجه کرد تلاشهای کوهنورد بزرگ ایتالیایی والتر بوناتی و باربر پاکستانی مهدی بود. که ظاهرا بازیرکی سایرین از صعود قله بازماندند. فاتحان قله همچنین مدعی بودند بوناتی و مهدی زمانیکه کپسولهای اکسیژن را به کمپ آخر حمل می کردند، بدلیل شب مانی در ارتفاع بخشی از اکسیژن را مصرف کرده بودند و تیم قله بخشهای پایانی را بدون اکسیژن طی نمود. گرچه بودن ماسک اکسیژن بر صورت آنها که در تصاویر قله قابل رویت است، این ادعا را توام با شک نمود. بعدها بوناتی در کتابی تحت عنوان "کوههای زندگی من" از خودش دفاع کرد.

پس از صعود ایتالیائیها، کوه تا ۱۹۷۷ صعودی بر خود ندید، تا اینکه در این سال تیمی از کشور ژاپن متشکل از ۵۲ کوهنورد و ۱۵۰۰ باربر موفق شد دومین صعود قله را صورت دهند. در این تیم اشرف امان کوهنورد پاکستانی نیز بعنوان راهنما و باربر ارتفاع عضویت داشت که موفق به فتح قله گردید.

یکسال بعد تیمی از آمریکا توانست از یال شمال غربی قله را فتح نماید. این تیم صعود خود را از مسیر یال شمال شرقی آغاز نمود (این یال امروزه به مسیر لهستانیها معروف است)، سپس در ارتفاع ۷۷۰۰ متری به طرف یال ابروزی تراورس کردند. در اینجا بحث بر سر آن شکل گرفت که چه کسی نخستین صعود بدون اکسیژن را بر روی قله صورت دهد. بدین ترتیب لوئیس ریچارد نخستین داوطلب اجباری این امر بود. وی کپسول اکسیژن خود را در میان راه دفن کرد، زیرا سیستمش دچار مشکل بود و عمل نمی کرد. جان روسکلی پس از لوئیس دومین شخصی بود که قله را بدون اکسیژن صعود کرد، اما نه بدلیل خربی سیستم اکسیژن بلکه از ابتدا به این نیت بالا آمده بود.

در ۱۹۸۱ ترئو موستورا تلاش موفقی را از یال جنوب غربی رهبری کرد. در ۷ آگوست آیهو اوهتانی به همراه راهنمای پاکستانی نظیر صبیر موفق شدند نخستین صعود این مسیر را صورت دهند.

در سال ۱۹۸۲ نخستین صعود جبهه شمالی توسط تیمی ژاپنی به رهبری ایسائو شینکای صورت گرفت. ۷ عضو این تیم همگی بدون کپسول اکسیژن به قله رسیدند. در همین سال تیمی لهستانی به رهبری یانوس کورزب بدون داشتن اجازه صعود از مسیر صعود نشده شمال غربی بالا رفتند. اما پس از مشاهده این تیم توسط مقامات محلی مجبور به بازگشت از ارتفاع ۸۲۰۰ متری شدند.

در ۱۹۸۶ نخستین صعود زنان بر روی کی۲ را وندا رتکوویچ کوهنورد زن لهستانی، لیلین بارارد از فرانسه و جولیا تولیس از انگلستان هر سه بدون کمک کپسول اکسیژن صورت دادند. آنها نیز از یال آبروزی به این مهم دست یافتند. گرچه جولیا و لیلین بر اثر طوفان کشته شده و برای همیشه در دل کی۲ آرام گرفتند.

در سال ۱۹۸۶ بنیو شامو کوهنورد معروف فرانسوی توانست کی۲ را در مدت زمان ۲۲ ساعت و ۳۰ دقیقه از کمپ پیشرفته ABC صعود نماید. این در شرایطی بود که تازه چند روز از صعود ۱۶ ساعته او به برودپیک می گذشت. همچنین اریک اسکوفیر دیگر کوهنورد فرانسوی موفق شد پس از صعود قلل گاشربروم I و II ، کی۲ را نیز صعود نماید. اسکوفیر این سه قله را تنها در مدت ۲۱ روز صعمد کرد که کاری بس قابل توجه بود.

در این سال همچنین کاکوشکا و پتروفسکی کوهنوردان شایسته لهستانی موفق به گشایش مسیری دشوار در جبهه جنوبی شدند. متاسفانه کاکوسکا پس از صعود به تنهایی به خانه بازگشت و پتروفسکی برای همیشه در دل کی۲ آرام گرفت.

در مجموع در سال ۱۹۸۶ با مرگ ۱۳ کوهنورد بر روی کی۲ فاجعه ای در کوهنوردی رقم خورد.

در سال ۱۹۹۰ تیمی از ژاپن به رهبری تومای اوکی توانست مسیری جدید در رخ شمال غربی باز کند. بخشهای پایانی مسیر در ارتفاع ۸۰۰۰ متری با یال شمالی مشترک بود.

در ۱۹۹۱ پیربگین و کریستوف پروفی کوهنوردان بزرگ فرانسوی توانست در مدت ۴۸ ساعت بدون کمک باربر ارتفاع و کپسول اکسیژن و کمک طنابهای ثابت مسیر جدیدی را بر روی جبهه شمال غربی کی۲ باز کنند. صعود آنها نمایش قابل تحسینی از کوهنوردی فنی به شمار می رفت.

در بهار ۹۶ یکی از پرتلفات ترین صعودهای کی۲ رغم خورد و این زمانی بود که ۶کوهنورد از جمله آلیسون هرگریوز پس از صعود قله دچار طوفانی سهمگین شده و همگی مفقود شدند.

از نظر میزان صعودها به کشته شدگان این کوهبا نسبت ۴ به ۱ پس از آناپورنا و نانگا پاربات در رده سوم قلل ۸۰۰۰ متری قرار دارد. از این رو این کوه را گاها کوه قاتل یا کوه بی رحم نیز می خوانند.

یکی از فاکتورهایی که صعود به کی۲ را به مبارزه تبدیل نموده فنی بودن کوه می باشد. بیش از ۴۵ درجه شیب در اکثر نقاط کوه آنرا نیازمند ثابت گذاری در اغلب نقاط صعود نموده. نیاز به ۲۵۰۰ متر طناب در جبهه جنوبی و ۵۰۰۰ متر در جبهه شمالی باعث شده تا اغلب تیمها به قصد صعود سبک به کوه بیایند از طرفی عدم فعالیت باربرهای توانمند ارتفاع بر روی این کوه مجب می شود تا خود کوهنوردان مجبور به آماده کردن مسیر گردند و این امر بر خطرات صعود افزوده.

نکته:

در تابستان ۱۳۸۳ آقای داود خادم اصل از اعضای تیمهای ملی کوهنوردی ایران و فاتح قلل چوآیو، شیشاپانگما، ماکالو و لوتسه، بر روی کی۲ هنگام بازگشت از کمپ۴ در طوفان گرفتار شده و جان سپرد. یادش گرامی باد.

تنظیم و جمع اوری: نیما ابوکاظمی