کوه نوردی فنی

به شانه ام زدی تا تنهاییم بتکانی.... به چه دل خوش کرده ای؟ به تکاندن برف از روی شانه های ادم برفی؟!!

کوه نوردی فنی

به شانه ام زدی تا تنهاییم بتکانی.... به چه دل خوش کرده ای؟ به تکاندن برف از روی شانه های ادم برفی؟!!

کدام تبرئه ؟! ... و یک سوال از کاظم فریدیان !

 به نقل از وبلاگ کلاغها

سایت رسمی باشگاه دماوند از روز چهارشنبه ( ٩ اردیبهشت ) با انتشار اخبار و اطلاعاتی نه  

چندان دقیق و کامل ، مدعی صدور حکم تبرئه ی تیم نانگاپاربات از سوی دادگاه رسیدگی کننده به شکایت همایون نعمتی ( پدر سامان ) شده است . آیا این مسئله صحت دارد و براستی اعضای تیم نانگاپاربات با اثبات بی گناهی از سوی دادگاه رسیدگی کننده ، تبرئه شده اند ؟ یا اینکه بار دیگر در یک هیاهو و جنجال تبلیغاتی و ژورنالیستی _ آن هم از نوع حرفه ای _ قرار است پاره هائی از واقعیت و حقیقت موضوع ، با جعل و تحریف ، به دست فراموشی سپرده شود ؟ *** ١_ روایت باشگاه دماوندی ها از آنچه روی داده است _ و در سایت رسمی باشگاه شان _ با این کلمات و واژه ها بیان شده است : « ... صدور رای برائت از دادگاه رسیدگی کننده به فقدان سامان نعمتی ... حال که رای دادگاه رسیدگی کننده به شکواییه آقای همایون نعمتی ، به برائت سرپرستی و اعضا ی تیم از اتهاما ت وارده صادر شد ... بازتاب گسترده تبرئه تیم نانگاپاربات در رسانه ها ... » و نکته ی جالب اینجاست که بدانیم : در رابطه با شکایت پدر سامان هنوز دادگاهی تشکیل نشده است که بخواهد رای به تبرئه یا محکومیت کسی بدهد !! بازپرس شعبه دوم دادسرای امورجنائی تهران در تاریخ ١۶/١١/٨٧ با اعلام " ختم تحقیقات " اقدام به صدور " قرار " منع تعقیب به دلیل " عدم کشف جسد " و در نتیجه ممکن نبودن تعیین " علت مرگ " می نماید و در انتهای گزارش خود به معاون دادستان متذکر می شود : " پرونده تا پیدایش جسد در اداره آگاهی مفتوح خواهد بود " ... و این همه ی آن چیزی است که اتفاق افتاده است و دوستان عزیز ما در یک جعل و تحریف ژورنالیستی و بسیار حرفه ای سعی کرده اند چند معنا و مفهوم کوچک را با چند معنا و مفهوم کوچک دیگر عوض کنند !! "شعبه بازپرسی" را همان " دادگاه رسیدگی کننده " و " بازپرس " را " قاضی " و صدور " قرار " را همان صدور " رای " و اعلام " ختم تحقیقات " را همان اعلام " تبرئه " جلوه می دهند و " فقدان جسد" که از سوی بازپرس دلیلی برای ختم تحقیقات بود از سوی سایت رسمی باشگاه دماوند به دلیلی برای " اثبات بی گناهی " تبدیل می شود !! و البته مشخص است که در جنجال تبلیغاتی جدید، اصلا صلاح نیست به " همچنان مفتوح بودن پرونده در آگاهی" اشاره ای بشود !! . ٢_ در گزارش بازپرس اصغرزاده نکته ی مبهمی وجود دارد که فدراسیون کوه نوردی و هیئت کوه نوردی استان تهران می بایست نسبت به پاسخ گوئی و شفاف سازی آن اقدام کنند . اصغر زاده در این گزارش می گوید : در خصوص گذراندن دوره های مقدماتی پزشکی کوهستان و ... از سوی اعضای تیم ، تائید مدارک مربوطه از سوی هیئت کوه نوردی استان تهران صورت گرفته است . آیا چنین چیزی صحت دارد ؟ آیا هیئت کوه نوردی استان تهران که سرپرستی آن به عهده ی یکی از اعضای متعصب باشگاه دماوند ( کاوه کاشفی ) است برای گذراندن دوره های مقدماتی پزشکی کوهستان توسط همه اعضای تیم نانگاپاربات گواهی صادر نموده است ؟ مسئله این است : اگر این گواهی ها واقعی بوده باشد بنابراین اعلام و انتشار آن به منظور آگاهی افکار عمومی و شفاف سازی عملکرد تیم نانگاپاربات نباید دارای هیچ گونه منع و یا مشکلی باشد . با توجه به حضور لیلا اسفندیاری و کاظم فریدیان در دوره های مقدماتی پزشکی کوهستان بعد از حادثه ی نانگاپاربات( کلاس های انجمن کوه نوردان ، سمنان ، مهر ٨٧ ) فدراسیون کوه نوردی و سرپرست دماوندی هیئت کوه نوردی استان تهران وظیفه دارند نسبت به رفع این ابهام اقدام نمایند ! . ٣_ و یک سوال از کاظم فریدیان ! یکی از اعضای تیم نانگاپاربات شما ( احسان پرتوی نیا ) در یک گفت وگوی ضبط شده با آقای نعمتی ، گفته است : بعد از بازگشت به کمپ اصلی ، شما همه ی اعضای تیم را به چادر سامان فرا خوانده اید و خواسته اید در حضور آنان کار وارسی و جمع آوری وسائل شخصی سامان را انجام دهید . از جمله ، پول های شخصی _ دلارهای _ او را مقابل همگان شمرده و در جیب خود گذاشته اید . چرا هنوز و با گذشت بیش از هشت ماه از برنامه ، از تحویل آن به خانواده ی سامان خودداری کرده اید ؟ با کدام دلیل و استدلال فکر می کنید که حق دارید پول های شخصی سامان را به خانواده اش ندهید ؟ ____________________________________________ پی نوشت : سخنی کوتاه با اعضای باشگاه دماوند و تیم نانگاپاربات ! در باشگاه شما ، هفده سال سابقه ی عضویت داشته ام که هفت سال آن به عضویت در هیئت مدیره های دوره های مختلف گذشته است . در باشگاه شما ، عضو جاوید بوده ام و به خوبی می دانید که مدارک تمام این ها در دسترس است و به سادگی می تواند در اینترنت و در معرض دید همگان قرار گیرد . از این جایگاه و هنگام نوشتن متن یادداشت بالا ، به نظرم رسید سخنی را از صمیم قلب و صادقانه با شما در میان بگذارم ... می خواهید قبول کنید می خواهید قبول نکنید . میل خودتان است . بهرحال اهمیت چندانی ندارد ... لازم است تاسف عمیق خود از پروسه ی شکایت و قضائی شدن بحران نانگاپاربات اعلام کنم . اطمینان داشته باشید هیچ اندیشه و قلبی نزد کوه نوردان این سرزمین از آنچه در ماه های اخیر برای کاظم و لیلا و بقیه گذشته است راضی و خوشحال نیست . هیچ اندیشه و قلبی در کوه نوردی این سرزمین مایل به شنیدن اخبار دادگاه و صدور حکم و ... برای یک کوه نورد نیست . فقط امیدوارم بتوانید واقع بینانه و منصفانه به نقد و داوری آنچه گذشته است بپردازید . پروسه ی قضائی ،حاصل رفتار و عملکرد نامناسب شما در مواجهه با خواست های طبیعی و انسانی خانواده ی سامان بود و نه هیچ چیز دیگر . و نه هیچکس دیگر . خانواده ی سامان به صورتی کاملا طبیعی خواستار پاسخ هائی صریح ، روشن و صادقانه در ارتباط با دلایل رها شدن و مرگ فرزندشان بودند اما برخوردها و رفتار های متکبرانه و ناپسند شما و انواع روایت های باورنکردنی و به شدت متناقض از چگونگی حادثه موجب گردید این خانواده به آخرین و یگانه راه حل موجود یعنی شکایت قضائی برای روشن شدن ابعاد مبهم و بی پاسخ مرگ فرزندشان متوسل شوند . می خواهید نمونه ای از رفتارهای متکبرانه و ناپسندتان را ذکر کنم ؟! در کجای دنیا و نزد کدام باشگاه و تیم ورزشی مرسوم است که بعد از مرگ یکی از ورزشکاران شان ، وسائل و لوازم شخصی او را _ بدون همراهی کسی _ با آژانس برای خانواده اش بفرستند و بعد به راننده هم بگویند که کرایه ی خود را از همان ها بگیر !! صادقانه و منصفانه بگوئید اگر شما بودید چه می کردید ؟ در باشگاه دماوند افرادی هستند که توان و شجاعت انتقاد از خود و بازنگری در خط مشی ضعیف مدیریتی شان را ندارند . از دید این افراد نقد ، تخریب و کینه و دشمنی است . گوش هاشان را گرفته اند و ترجیح می دهند در پشت دیوار بلند " توهم توطئه " خود را پنهان کنند . هر نقد و نظر مخالفی را ، درست مانند دائی جان ناپلئون ، کار انگلیسی هائی می دانند که جز نابودی باشگاه عزیزتر از جانشان به چیز دیگری فکر نمی کنند !! از دید این افراد ، تمامی کوه نوردی ایران در دو جبهه خلاصه می شود : دوستداران و ستایش گران ما و باشگاه عزیزمان و دشمنان و بدخواهان ما و باشگاه عزیزمان !! بهر حال هفده سال با این آدم ها زندگی کرده ایم ... بگذریم ! صمیمانه و صادقانه می خواستم بگویم که در پس نقدهای این وبلاگ هیچ گونه دشمنی و کینه ای _ و با هیچ کس _ وجود ندارد . نه با کاظم . نه با لیلا و نه با هیچ یک از شما . در پس نقدهای این وبلاگ ، مقابله با گسترش و رواج فرهنگ ، ارزش ها و تفکراتی مانند " صعود قله و کسب شهرت و افتخار به هر قیمت ممکن ، حتی جان انسان ها " مورد توجه است و نه هیچ چیز دیگر . مقابله ای البته متفاوت ! مقابله ای صریح ، روشن و مستقیم . مقابله ای که چندان با عرف و عادت های جامعه ای که در آن زندگی می کنیم هم خوانی ندارد و منتقد می بایست تاوانی سنگین و غیر قابل جبران را برای آن بپردازد. اما اهمیتی ندارد . انسان به امید زنده است و امید ... پیروز و شاد و سربلند باشید . همیشه و در همه جا . «اگر تنهاترین تن ها شوم . باز خدا هست . او جانشین همه نداشتن هاست . نفرین و آفرین ها بی ثمر است . اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد تو تنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی . ای پناهگاه ابدی ! ... دکتر علی شریعتی »

حماسه آناپورنا

حماسه آناپورنا

بخشی از کتاب
Extreme Alpinism: Climbing Light, High, and Fast. (The Mountaineers, 1999)
نوشته مارک توایت (Mark Twight) و جیمز مارتین (James Martin)



اکتبر 1992 ژان کریستف لافای (Jean-Christophe Lafaille) و پیر بگین (Pierre Beghin ) تلاشی برای صعود مسیری جدید بر روی رخ عظیم جنوبی آناپورنا (8091 متر) انجام دادند. بعد از سه روز صعود طاقت فرسا بر روی طاقچه ای که از فاصله دور نیز دیده می شود، در ارتفاع 7300 متری به دنبال جایی برای شبمانی می گشتند. اما به جای طاقچه با یخی سخت و شیبی 70 درجه مواجه شدند. نمی توانستند برای چادرشان سکویی بتراشند و مجبور شدند شب را آویزان از طناب سینه هایشان به صبح برسانند. به دلیل وزش باد نمی توانستند چراغ خوراکپزیشان را روشن کنند و لاجرم آن شب سخت، طولانی، و تمام نشدنی را بدون غذا گذراندند.

روز بعد موفق شدند تا فاصله 150 متری قسمتهای ساده بالا دست صعود کنند تا اینکه طوفان شروع شد و ریزش پودر برف ادامه صعود را غیر ممکن ساخت. راه بازگشت را در پیش گرفتند. در حین بازگشت به دلیل فرسودگی و تحلیل قوایشان تا حدودی سر رشته کارها از دستشان خارج شده بود بطوریکه در فرودهایشان بسیار خطر می کردند. در یک نقطه پیر پیشنهاد کرد از یک پیچ یخ منفرد که طنابچه به دور مفتول آن محکم شده بود فرود بروند، اما ژان کریستف اصرار کرد که یکی از وسیله هایشان را برای پشتیبانی کار بگذارند.

دو فرود پایین تر پیر مشغول زدن کارگاهی شد که با فرود از آن به قسمتهای کم شیب تر می رسیدند. در حال مرتب کردن وسایل بر روی بدنش بود و آویزان بودن یک چکش و یک تبر یخ از بدنش مزاحم کارهایش می شدند. با بی حوصلگی تبرش را به طرف ژان کریستف دراز کرد که بر روی طاقچه کوچکی دور از کارگاه ایستاده بود. در آشفتگی و سردرگمی ناشی از خستگی، طوفان، و لزوم به فرود هرچه سریعتر، پیر وزن خود را بر روی یک میانی منفرد و بدون هیچ پشتیبانی دیگری قرار داد تا تبر را به ژان کریستف برساند. میانی کنده شد و پیر 1500 متر سقوط کرد و کشته شد. همراه خود 2 حلقه طناب و تمام وسایل فنی را نیز به پایین برد.

ژان کریستف با بهت سقوط او را می دید و مطمئن بود که پیر می تواند خود را نگه دارد: "با وجود اینکه شیب بسیار تند بود مطمئن بودم می تواند خود را نگه دارد". ژان کریستف می گوید: " هرگز این تصورم را فراموش نمی کنم." ناگهان ژان کریستف بر روی یکی از بلندترین دیواره های دنیا تنها مانده بود، در حالیکه هیچ چیز به همراه نداشت جز کوله ای تقریبا خالی، لباسهایش، یک جفت وسیله یخ، دو کارابین و یک اسلینگ.

به این نتیجه رسید که صعود غیر ممکن است. دست به سنگ و بطور طبیعی بر روی شیبهای ترکیبی نسبتا دشوار پایین آمد تا به آخرین محل شبمانیشان در ارتفاع 7000 متر رسید؛ جایی که یک رشته طناب 20 متری در آنجا داشتند. 48 ساعت در آنجا کز کرد تا از شدت طوفان کاسته شود. سپس در فواصلی که طوفان قطع می شد بصورت طبیعی یا فرودهای کوتاه شروع به پایین رفتن کرد. برای فرود با 20 متر طناب از هرچه به دستش می رسید به عنوان کارگاه استفاده می کرد. دیرکهای چادر را ابتدا استفاده کرد، دو تا دوتا آنها را تا جایی که می شد در شکافها می کوبید.

بند کرامپونهایش مرتب باز می شدند اما خسته تر از آن بود که بتواند آنها را رو به راه کند. یکی از کرامپونهایش باز شد و در سراشیبی ناپدید شد. یک لنگه پا فرودش را ادامه داد. 150 متر پایین تر به طرز معجزه آسایی کرامپونش را پیدا کرد که در برفهای نرم گیر کرده بود. در ارتفاع 6600 متری به ابتدای 150 متر طناب ثابت رسید. فقط 100 متر پایین تر مقداری غذا و سوخت انبار کرده بودند. قبل از آنکه به آنجا برسد ریزش یک تکه سنگ باعث شکستن دست راستش شد.

در حالیکه در ارتفاع 6500 متری درون کیسه خوابش خوابیده بود به این اندیشید که غلطی بزند و با سقوطش خود را از آن عذاب تمام ناشدنی برهاند. اما راز بقا بر این اندیشه غلبه کرد:"هنوز کمی از توانم باقی مانده بود و به خودم گفتم بگذار تا جایی که می توانم تلاش کنم."

از ارتفاع 6500 متری 200 متر از طنابها فرود آمد اما نه بیشتر چون به کمک یک دست و دندان بیرون کشیدن آن طنابهای یخزده برایش بسیار دشوار بود. از شیب 55 درجه یخی با تنها یک تبر فرود طبیعی خود را ادامه داد. طنابی که برای گذر از برفگسل جا گذاشته بودند یخ زده بود و هر چه کرد نتوانست آن را آزاد کند.

در پنجمین روز بعد از حادثه و 8 روز بعد از شروع صعودشان از برفگسل پایین آمد. در زیر کلاهک برفگسل و در حالیکه فاصله کمی تا بارگاه اصلی داشت کلاه کاسکتش را آزاد کرد، کوله اش را درآورد و به مدت نیم ساعت دراز کشید در حالیکه دائما با خود تکرار می کرد:" دیگر هرگز، هرگز در زندگی ام پا به کوه نمی گذارم."

بعد از دو سال استراحت و مداوا لافای کوهنوردی را دوباره و با حرارت آغاز کرد. شیشاپانگما را در سال 1994 صعود کرد و تراورس گاشربروم I به II را به صورت انفرادی در مدت 3 روز در سال 1996 به انجام رساند. او همچنان در آلپ فعال است و صعود های یخی و ترکیبی دشواری را به انجام رسانده است. او همچنان در مدرسه راهنمایان فرانسه مشغول به تدریس است.

[ژان کریستف لافای در ژانویه 2005 در حین تلاش برای صعود انفرادی ماکالو در زمستان کشته شد. م.]